ماراتن  اژدها

 شواهد محدود موجود شباهت زیادی به الگوهایی دارد که مدت‌هاست توسط ایالات متحده ایجاد شده‌اند. به عبارت ساده، چین چالش منحصر‌به‌فردی برای آفریقا ایجاد نمی‌کند. البته این بدان معنا نیست که چالشی ایجاد نمی‌کند. تفاوت مهم است. مفهوم اول، چین را به‌عنوان یک «دیگری» در نظر می‌گیرد: کسی یا چیزی که شبیه «ما» نیست و به همین دلیل احتمالا ذاتا تهدیدآمیز تلقی می‌شود. مفهوم دوم، چین را به‌عنوان «دیگری» در نظر می‌گیرد: یک قدرت بزرگ دیگر که هم کارهای خوب و هم کارهای بد را در جهان انجام می‌دهد، بسیار شبیه به بقیه.

اگر رهبران چین قصد داشتند آفریقا را طعمه خود قرار دهند، احتمالا یکی از نشانه‌های آن چیزی است که می‌توان آن را تعامل بیش از حد یا سطوح بالاتر از حد انتظار تجارت، کمک، وام یا سایر جریان‌های مالی نامید که وابستگی متقابل با چین را افزایش می‌دهد و ارتباطاتی ایجاد می‌کند که می‌توانند به عنوان سلاح مورد استفاده قرار گیرند. نسخه ساده این استدلال، به‌اصطلاح «دیپلماسی تله بدهی» است؛ ادعایی ردشده مبنی بر اینکه مشاغل تحت حمایت دولت چین، دولت‌های کشورهای جنوب جهان را به دریافت وام‌های ناپایدار به عنوان تله‌ای برای از دست دادن دارایی‌های استراتژیک مورد استفاده به عنوان وثیقه تشویق کرده‌اند.

یک راه برای تعیین بی‌طرفانه سطوح مورد انتظار تعامل، از طریق «مدل جاذبه» است؛ یک رویکرد آماری پرکاربرد برای تخمین سطوح تجارت و سایر جریان‌های مالی بین کشورها بر اساس فاصله تحت‌اللفظی و استعاری آنها (که با عواملی مانند زبان مشترک یا روابط استعماری و همچنین فاصله بین پایتخت‌ها اندازه‌گیری می‌شود) و جرم (که با عواملی مانند اندازه اقتصادی و جمعیت اندازه‌گیری می‌شود). وقتی چنین مدلی برای تجارت، سرمایه‌گذاری، کمک و سایر جریان‌های مالی چین و ایالات متحده با اقتصادهای آفریقا اعمال می‌شود، می‌توان مقادیر تخمینی مدل را با مقادیر واقعی مقایسه کرد که در آن تعامل بیش از حد به عنوان مقادیر واقعی، بیش از مقادیر تخمینی تعریف می‌شود.

هم چین و هم ایالات متحده گاهی اوقات در آفریقا در مورد کمک‌های رسمی توسعه، اصطلاح فنی برای کمک‌های خارجی با شرایط محدود، «بیش از حد درگیر» بوده‌اند. هر دو همچنین در سال‌های خاصی بیش از حد انتظار سرمایه‌گذاری کرده‌اند؛ چین از ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۵ و ایالات متحده از دهه ۲۰ به بعد. با‌این‌حال، تعامل کم نیز وجود داشته است. با وجود جریان‌های رسمی دیگر و گسترده چین به آفریقا (کمک‌های خارجی، که اغلب از نظر بازپرداخت وام شرایط مشخصی دارند)، این جریان‌ها در بیشتر دو دهه گذشته کمی کمتر از حد انتظار بوده‌اند. در سال‌های اخیر، تجارت ایالات متحده نیز از انتظارات مبتنی بر مدل جاذبه پایین‌تر عمل کرده است.

بنابراین، در سطح کلان، الگوهای تعامل چین با آفریقا تفاوت چندانی با الگوهای ایالات متحده نداشته است. در مواردی که تعامل بیش از حد رخ داده است، این با ادبیات دانشگاهی در مورد رفتار قدرت‌های بزرگ سازگار است، چه آن رفتار را از دریچه واقع‌گرایی، لیبرال ببینیم یا سازه‌انگاری؛ به دلایل مختلف، قدرت‌های بزرگ قصد دارند جهان اطراف خود را شکل دهند. تفاوت‌های اساسی در مورد مکانیسم‌ها و نگرش‌های چین و آمریکا نسبت به تعامل وجود دارد (در مورد چین: «ما با ساختن جاده پول درمی‌آوریم؛ شما جاده به دست می‌آورید»)، اما این تفاوت‌ها نشان‌دهنده یک نقشه بلندمدت و گمراه‌کننده برای سلطه چین نیست که در مقابل یک طرح بزرگ آمریکایی برای آزادی و رفاه جهانی بدون سرزنش قرار گیرد. در عوض، یکی از محققان چینی، سویشنگ ژائو، از تحلیل خود نتیجه گرفت: «چین هرگز یک استراتژی بزرگ نداشته است و ممکن است هرگز در قاره [آفریقا] نداشته باشد.»

البته این می‌تواند تغییر کند. گذشته آینده را تعیین نمی‌کند، به‌هیچ‌وجه. با‌این‌حال، درس‌هایی ارائه می‌دهد که اغلب در طول زمان «ریتم» دارند. تا به امروز، شواهد تاریخی مبنی بر اینکه چین در حال طی کردن چند مایل آخر «ماراتن صد‌ساله» برای پیشی گرفتن از ایالات متحده به‌عنوان هژمون جهانی، از جمله تسلط بر آفریقا، است، بسیار کم است. این بدان معنا نیست که چین تحت ریاست‌جمهوری شی جین پینگ چنین مسابقه‌ای را آغاز نکرده است، اگرچه برای اظهارنظر قطعی در این مورد خیلی زود است.

از طریق پیش‌بینی‌های بلندمدت مبتنی بر عوامل ساختاری جمعیتی، اقتصادی و جغرافیایی که در منطق مدل جاذبه گنجانده شده‌اند، می‌توان گفت که انتظار می‌رود مشارکت چین در آفریقا حتی در غیاب تمایل به سلطه، افزایش یابد. به عنوان مثال، پلتفرم مدل‌سازی آینده بین‌المللی «موسسه پردی» در دانشگاه دنور پیش‌بینی می‌کند که صادرات چین به آفریقا طی دو دهه آینده تقریبا سه برابر خواهد شد، درحالی‌که صادرات ایالات متحده دو برابر می‌شود اما در سطح مطلق بسیار پایین‌تری باقی می‌ماند. چرا؟ زیرا با پیشی گرفتن رشد اقتصادی چین از ایالات متحده و اروپا و افزایش تقاضا برای کالاهای چینی از سوی جمعیت رو به رشد مصرف‌کنندگان بالقوه در آفریقا، «نیروی جاذبه» بین چین و آفریقا همچنان این دو را به سمت یکدیگر خواهد کشید.

اینکه الگوهای آینده کمک‌های خارجی چگونه آشکار خواهند شد، چندان قطعی نیست، اما چشم‌اندازهای کوتاه‌مدت برای کمک‌های ایالات متحده چندان روشن نیست. در همین حال، می‌توان به طور منطقی انتظار داشت که رهبران آفریقایی نه لزوما برای کمک، بلکه برای مشارکت‌های سودمند متقابل به چین روی آورند؛ حتی اگر با توجه به تجربه گذشته، چین احتمالا سهم بیشتری از مزایا را دریافت کند. تعامل عمیق‌تر چین با کشورهای آفریقایی به صورت دوجانبه، بدون شک چالش‌هایی را برای دولت‌های آفریقایی ایجاد خواهد کرد، زیرا آنها به دنبال معاملات منصفانه هستند، درحالی‌که دست بسیار ضعیف‌تری نسبت به شریک آسیایی خود دارند.

متاسفانه، این داستانی است که قبلا فقط با شرکای غربی گفته شده است. در نظر داشتن این موضوع به درک درست از «چالش چین» آفریقا کمک می‌کند و از «دیگری‌سازی» چین که در نتیجه روابط را بیش از حد لازم، متشنج می‌کند، جلوگیری می‌کند. درک این زمینه همچنین به رهبران فعلی و آینده آفریقا کمک می‌کند تا از گذشته درس بگیرند و امیدوارانه مسیر بهینه‌تری را برای آینده مردم خود ترسیم کنند. 

* عضو ارشد غیرمقیم در مرکز مطالعات استراتژیک لاهه